جوک های خنده دار فانتزی های من

یادش بخیر بچه بود یکی از فانتزیام این بود
که وقتی گریه میکنم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد
، باشم ولی افسوس
::
::
یکی از فانتزیام اینه که سر میز شام وختی که همه دارن غذا میخورن من هی با
غذام بازی کنم بعد بابام خَعلی باکلاس بهم بگه آ قربونش برم چرا غذاتو
نمیخوری ؟ بعد من با یه لبخند ملیح بگم مرسی پدر میل ندارم . . .
ولی لامصب یا همیشه مِث گاو میخورم یا بابام یه خورده سنگین برخورد میکنه و
کلمات رکیک استفاده میکنه که چون اینجا خونواده نشسته و تردد میکنه و . . .
از گفتنش معذورم
::
::
یکی از فانتزیام اینه صبح که از خواب پا میشم مثل یه غنچه وا بشم
خخخخخخخ
::
::
یه افق دارم شاه نداره
نوری داره ماه نداره
به کسی نشونش نمی دم
به کسی می دم که کس باشه
ماشین باباش پراید باشه
گوشی تو جیبش گیر نکنه
مخ منو درگیر نکنه…